کاوش

***جستجو های من***

کاوش

***جستجو های من***

دوست من

 دوست
 سلام ای یاس خوش بویم" کجایی
 سلام ای صبح امید ام " کجایی
 کجایی تا ببوسم روی ماهت
 کجایی تا ببینم آن نگاه پر حیا ئت
 و ان حجب و حیا ی دخترانه ت
  نگاه پر تمنای عاشقانه ت
  هنوزم یاد تو در عقل مانده  
  هنوزم دست تو در خاطراتم
 حک گشته و آرام مانده
 هنوزم دوری ات را می ستایم
 هنوزم دوستانه می سرایم
 تو ای خواهر تو ای دوست هر آنچه در دیارم هست فانوس
 گرچه در بیرون انکار و عقل است
 بسان گربه سالان در پلنگ است
 برایت می فرستم دوستانه
 چه اغاز و چه پایان عاشقانه
  برای دیدنت دلتنگ گشت
م


فاطمه یعنی گل یاس نبی (ص)



شاخه احساس طوبی نبی (ص)
نم نم باران بی کسی از ابرهای غربت باریدن گرفته و توفان سهمگین خزان به سمت آشیانه اول مظلوم عالم شتاب می گیرد. با تقدیر چه می شود کرد با دست های بسته شده با طناب رذالت مردم مدینه، علی (ع) نیز نمی تواند از نفوذ آتش داغ فاطمه (س) به خرمن خویش ممانعت کند. او فرزندان فاطمه (س) را در پناه خویش می گیرد و در آئینه چشم هایشان قصه سراسر غصه زندگی شان را نظاره می نماید. آرام اشک می ریزد. می خواهد زبان بگشاید و با فاطمه (س) درد دل کند اما می هراسد که ضجه ای از دل دردانه پیامبر برخیزد و زمین و زمان را به هم بدوزد و شراره های اشک او آتش بر عالم اندازد، اما نه، برای درد دل با فاطمه همان یک نگاه کافی است.
و علی (ع) چه غریبانه با چشم های نافذش به فاطمه می نگرد و با نگاه او درد دل می کند:
فاطمه جان! اینک آغاز طلوع توست که جانت به غروب نشست و در پناه آن می خواهی چشم بر مردمی ببندی که آرزوی خزانت را در دل می پروراندند.
فاطمه جان! اندکی صبر کن؛ مگذار غم تنهایی و غربت، آتش بر قلب علی (ع) اندازد مگر نه آن که در شب های بی کسی علی (ع) پا به پای او کوبه کرامت خویش را بر درهای جهالت مردم کوبیدی تا شاید صدای مردی از پس آن به حمایت از علی شنیده شود اما دریغ از یک مرد.
فاطمه! پرواز را از تو باید آموخت تو که به عشق ولایت، شربت شهادت را جرعه جرعه سرکشیدی و اندک اندک آب شدی. حال چه فرقی می کند برای تو که دفاع تو را از علی (ع) به حساب دفاع از مرد زندگیت بگذارند و یا دفاع از مقام شامخ ولایت در برابر مردمی که پیمان هایشان سست تر از تار عنکبوت بود و خواسته هایشان سرشار از مطامع دنیوی. تو را درد جهالت مردمی کشت که روزگاری سرور زنانشان بودی و حال از جواب به سلام تو نیز مضایقه می کنند.
ای آسمان سرشار از ابرهای دلتنگی، ای بانوی آفتاب، آب و آتش را چه به تفاهم، که آب چشم تو هرگز با آتش قلبت جمع نمی شود و یقین همان آتش درونت بود که همه وجودت را بلعید و آن گاه شعله ور شد که مرد زندگیت را دست بسته در میان مردمی دیدی که پوست سیاست به دندان گرفته بودند و چوب حراج بر پیکر شرافت وجودی خویش می کوبیدند و عجیب نیست که در میان چنین قومی، التماس های مظلومانه ات نیز نتواند گره طناب مقدس مآبان را از دست های علی (ع) بگشاید.
اما روزگار غریبی است زمانی که سلام فاطمه بی جواب می ماند. غم و اندوه هجر رسول (ص) همسایه دیوار به دیوار دل فاطمه (س) می شود. ای عصمت عظمای الهی! روزگار بی تو بودن یعنی خاکستر شدن با آتش بی کسی و تنهایی؛ چرا که بعد از رفتنت غربت با علی (ع) قرابت خواهد نمود و هنگام عروج تو با هودجی از نور، علی (ع) نیز در خیمه بی کسی خویش به یاد روزهای با فاطمه (س) بودن آرام آرام خواهد گریست. چرا که غروبت آیه های غربت علی (ع) است.
ای بهار کوتاه! ای ترنم باران وحی! در شکوه مقام تو حیرانیم که معنویت رشته های چادرت دست نیاز می آویزد و معرفت به غبار آستان خانه ات بوسه می زند. برهوت این دنیای خاکی شایان میزبانی چشمه سار همیشه جاری تو را نداشت. تو که در آیینه زخم ها و داغ ها و در هجران پدر غریبانه زیستی و در وداع شبانه ات با پهلویی شکسته، خانه گلین را به امید آغوش بهشتی پدر ترک گفتی...

راهنما

سلام اقا مهدی عضویت شما ثبت نشد
لطفا دوباره تلاش کنید
"نام کاربری وبلاگ " رو فراموش نکن
موفق باشی
مجتبی

شعر

صراحی

تویی ان دختر زیبا صراحی
می بینم تورا در دهر جافی
تویی آن انار سرخ بر دار
می ستایم در چمن های سرد و بیدار
منم آن سیب سرخ اطلسی رنگ
بوی من تویی ای یار بی رنگ

کجا
به کجا خواهیم راند ؟
به کف اقیانوس!
گمراه خواهیم شد در شب بی فانوس

در خانه ما " چاهی ست
به کجا خواهد رفت؟
به کف اقیانوس
چاه ما تاریک است با چراغی سر دار
نور ان کوتاه است می رسد برسر اب

به کجا خواهیم رفت
به صدای خورشید
گمراه نخواهیم شد ؟ با داشتن کوهی یخ
در کجا کوهی هست پر یخ
دل من قطب شمال است و بس

آن جنوبی با تو
دل تو جا دارد؟!
دل تو از سردی اش می ماند

به کجا خواهیم راند
به کف اقیانوس
به صدای خورشید
در شب بی فانوس

صبا

در ارتباط صبا شما می تونید چیز های جالبی بفرستین

این هم یه تدبیر جالب