کاوش

***جستجو های من***

کاوش

***جستجو های من***

شعر فروغ ۰۱

http://rapidshare.com/files/42739770/asir.pdf.html

این مجموعه شعر های فروغ ه که خیلی دوسش دارم به نام اسیر  البته  چنتا دیگه هم براتون میزارم

 

****کافی freeرو انتخاب کنین و شکل تاوید رو تایپ کنید

۲۳۸کیلو بایت

حدیث


کلمه 5 - قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
للمومن ثلاث ساعات فساعة یناجى فیها ربهو ساعة یحاسب فیها نفسه و ساعة یخلى بین نفسه ولذتها فیما یحل و یجمل
ترجمه :
مومنان حقیقى ساعات عمرشان را بر سه قسم کنند: یکساعت بمناجات با خداى خود خلوت مى کنند و یکساعت بمحاسبه نفس خود مى پردازند، و یکساعت نفس را با لذت هاى حلال نیکو وا مى گذارند.
شرح :
اهل ایمان ساعتى از عمر لذت انس و راز و نیاز با خدا دارند که افضل ساعات عمر است و ساعتى چون رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا بسحات اعمال نیک و بد خود مى پردازند اگر کار نیکو و نیکى بخلق بجا آورده شاد گشته و شکر مى کنند و اگر گناهى از ایشان سر زده غمناک بدرگاه خدا بتوبه و انابه آمرزش مى طلبند و این محاسبه سبب شود که در آن عالم یا حسابشان آسان یا بکلى بى حساب به بهشت روند در کلمه دیگر فرمود من حاسب نفسه سعد هر که در دنیا بمحاسبه نفس پرداخت از اهل سعادت در عالم آخرت است .
و نیز مؤ من ساعتى هم چون محتاج به بدن است بکار لذات بدن پردازد زیرا انسان در حیات دنیا براى حفظ شخص و نوع خود به غذا و تفریح حلال محتاج است و بصحبت دوستان و معاشرت و مباشرت زنان و سایر لذات جسمانى مباح براى قوت یافتن بدن براى کار شایسته و طاعت نیازمند است و البته آن لذات جسمانى لازم است و حتى انبیاء و اولیاء و حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله راهم توجه به امور جسمانى و لذت هاى حلال در ساعات عمر بوده است کلمینى یا حمیرا و حبب الى من دنیا کم ثلاث : الناساء الطیب ، و جعلت قرة عینى فى الصلوة
مى فرموده پس اهل ایمان ساعات عمرشان صرف بر این سه کار خواهد شد که حیات شخصى و نوعى و دنیوى و اخروى بدینها مربوط است .

فروغ فرخ زاد

بعد ها

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود ودور
با خزانی خالی از فریاد و شور
می شتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره می ماند به چشم را ه ها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر خاک !
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم می شویند از رخشار سنگ
گور من گمنام می ماند براه
فارغ از افسانه های نام و ننگ

فروغ فرخ زاد


پروین اعتصامی ۱

ها من شعر ها ی فروغ رو دوست دارم ولی این از شعر های پروین اعتصامی خیلی قشنگه وزیباست اگه نخونی ضرر کردی
واقعا زیباست


یاد یاران

ای جسم سیاه مومیایی کو انهمه عجب و خود نمائی
با حال سکوت و بهت چونی در عالم انزوا چرائی
اژنگ ز رخ نمی کنی دور ز ابروی ‘گره نمی گشائی
معلوم نشد به فکر و پرسش این راز که شاه یا گدائی
گر گمره ازمند که بودی امروزچه شد که پارسائی
با ما و نه در میان مائی

وقتی ز غرور و شوق و شادی پا بر سر چرخ می نهادی
بودی چوپرندگان سبک روح در گلشن و کوهسار و وادی
آن روز چه رسم راه بودت امروز نه سفله ای نه راوی
پیکان قضا بسر خلید ت چه شد که از پا نیو فتاده ای
صد قرن گذشت و تو تنهائی در گوشه و دخمه اوفتاده ای
گوئی که از سنگ خاره زادی

کردی ز کدام جام می نوش کاین گونه شدی نژ ند و مدهوش
بررهگذرکه دوختی چشم ایام تورا چه گفت در گو ش
بند تو که بر گشود از پای بار تو که بر گرفت بر دوش
در عالم نیستی چه دیدی کاینسان متحیری و خاموش
دست چه کسی بدست بودت از بهر که باز کردی آغوش
دیری است کهع گشته ای فراموش

شاید که سمد مهر راندی نانی به گرسنه ای رساندی
آفت زده حوادثی را از ورطه رنج وا رهاندی
از دامن غرقه ای گرفتی تا دامن ساحلش کشاندی
هر قصه که گفتنی است گفتی هر نامه که خواندنیست خواندی
پهلوی شکستگان نشستی از پای فتاده را نشاندی
فرجام چرا ز کار ماندی

گوئی به تو داده اند سوگند کاین راز نهان کنی به لبخند
این دست که گشته است پر چین بودست چو شاخه ای برومند
کردست هزار مشکل اسان بستست هزار عهد و پیوند
بنمود به گمرهی ره راست بگشود ز پای بنده ای بند
شاید که به بزمگاه فرعون بگرفته و داده ساغری چند
کو دولت آن جهان خداوند

زان دم که تو خفته ای در این غار گردنده سپهر ‘ گشته بسیار
بس پاکدلان و نیک کاران آلوده شدند و زشت کردار
بس جنگ ‘ به آتشی بدل شد بس صلح و صفا که گشت پیکار
بس زنگ که پاک شد به صیقل بس آینه را گرفت زنگار
بس باز و تذرو را تبه کرد شاهین عدم ‘بچنگ و منقار
ای یار‘ سخن بگوی با یار

ای مرده و کرده زندگانی ای زنده مرده ‘هیچ دانی
بس پادشان و سر فرازان بردند بخاک ‘حکمرانی
بس رمز ز دفتر سلیمان خواندند به دیو ‘رایگانی
بگذشت چه قرنها ‘چه ایام گه با غم و گه به شادمانی
بس کاخ بلند پایه ‘شد پست اما تو بجای ‘همچنانی
بر قلعه مرگ ‘مرزبانی

شداد نماند در شماری با کار قضا نکرد کاری
نمرود بلند برج بابل شد خاک و برفت با غباری
مانا که تورا دلی پریشان در سینه تپیده روزگاری
در راه تو اوفتاده سنگی در پای تو ‘در شکست خاری
دزدیده بچهره سیاهت غلتیده سرشک انتظاری
در رهگذر عزیز یاری

شاید که تو را بروی زانو جا داشته کودکی سخنگو
روزیش کشیده ای بدامن گاهیش نشانده ای به پهلو
گه گریه و گاه خنده کردی بوسیده گهت سروگهی رو
یک بار نهاده دل به بازی یک لحظه ‘ترا گرفته بازو
گامی زده با تو کودکانه پرسیده ز شهر و برج و بارو
در پای تو‘ هیچ مانده نیرو

گرد از رخ پاک رفتی زین نکته ز غافلان نهفتی
اندرز گذشتگان شنیدی حرفی ز گذشتگان نگفتی
از فتنه و گیر و دار ‘طاقی با عبرت و بیم و بهت ‘جفتی
داد و ستد زمانه چون بود ای دوست‘ چه دادی و گرفتی
اینجا اثری ز رفتگان نیست چون شد که تو ماندی و نرفتی
چشم تو نگاه کرد و خفتی




مقاله دوم در توحید خدا و اخلاص به درگاه الهى عز سلطان

مقاله دوم در توحید خدا و اخلاص به درگاه الهى عز سلطانه
کلمه 1 - قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
من وحدالله سبحانه لم یشبهه بالخلق
ترجمه :
آنکه خدا را بوحدانیت و یگانگى شناخت او را در هیچ وصف به خلق مشابه نداند.
شرح :
یعنى موحد واقعى به کلى خدا را از اوصاف خلق منزه و مبرا داند و او را بى مثل و مانند شناسد لیس کمثله شیئى زیرا آنچه داراى صفات خلق است مانند خلق محتاج است و خدا غنى مطلق است خلق ذات و صفاتشان همه دست خوش فنا و زوال و حاجت و نقص است و خدا ذاتى است ازلى و ابدى و غنى در ذات و هیئات ذات و نعوت و صفات است و صفاتش همه عین ذات مقدسه است به خلاف خلق که در وجود محتاج و در صفات و کمالات نیازمند بغیرند.
کلمه 2 - قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
التوحید حیاة النفس
ترجمه :
یعنى ، انسان به نور معرفت خدا و توحید ذات و صفات حق جانش روشن نگردد به مقام روح انسانى نرسیده و تا آنان معنى بزرگ را در خود ادراک شهودى نکند هنوز زنده به حیات حقیقى نگردیده است در دیوان منسوب به حضرت مولى - علیه السلام - است .
و ان امرء یحى بالعلم میت
و ابدانهم قبل القبور قبور
کس یکه زنده به نور علم و معرفت نگردد مرده است و پیش از آنکه به قبر داخل شود بدنش قبر جان مرده اوست و نیز فرموده هر کس خدا را فراموش کند خدا او را از نفس ‍ ناطقه خود غافل سازد و چشم بصیرت قلبش کور شود و هر کس بیاد خدا باشد خدا قلبش را زنده و عقلش را نورانى گرداند و شعر اشاره به آیه مبارکه است نسوالله فانساهم انفسهم یعنى هر کس خدا را فراموش کرد از جان خویش و کسب سعادت ابدى خود فراموش کند و همه بتن پرورى و خدمت بدن حیوانى پردازد که لازمه اش مرگ روح و فناى نفس ناطقه قدسیه باشد که حق فرمود قد افلح من زکیها و قدخاب من دسیها رستگار شد هر که روح خود را تربیت و تکمیل به علم و عمل کرد، و زیان کرد و فاسد گردید هر کس که بتن پرورى از تربیت روح اهمال و اعراض کرد پس توحید و علم و معرفت الهى زنده کننده حقیقى روح انسان است .
کلمه 3 - قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
التوحید ان لاتتوهمه ، و العدل ان لا تتهمه
ترجمه :
توحید آنست که خدا را در وهم و اندیشه نیاورى و عدل آنکه خدا را به ظلم و کار قبیح متهم نگردانى .
شرح :
یعنى موحد حقیقى که خدا را به یگانگى و یکتائى شناخته مى داند که خدا بفکر و عقل و وهم و اندیشه خلق نمى گنجد و برتر از حد ادراک جمیع خلایق است حتى ملائک و انبیاء و اولیاء پس موحد مى داند که هر چه در وهم و خیال درآید مخلوق است چنانکه امام صادق - علیه السلام - فرمود.
کل ما میز تموه باو هامکم فى ادق معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم الخ هر چه در وهم و اندیشه آید مخلوق است .
در کلمه دیگر حضرت فرمود لا تقدر عظمة الله على قدر عقلک عظمت خدا را بقدر عقل خود قیاس مکن که او بزرگتر از حد و وصف عقل و ادراک است دعاى رسول اکرم است یا من لا یعلم و لا یدرى ماهو الاهو و عدل خدا آنکه هر چه فعل خداست همه را عدل و احسان و لطف و رحمت به خلق دانى و ابدا ظلم به حق نسبت ندهى و ابدا چون جبریان در مسبب ازلى جور به خلایق نپندارى بلکه بدانى فعل الهى همه عدل و عشق و لطف و رحمت است .
کلمه 4 - امیرالمؤ منین - علیه السلام -: لن تتصل بالخالق حتى تنقطع عن الخلق
ترجمه :
فرمود تا از خلق منقطع نشوى بخدا واصل نخواهى شد.
شرح :
یعنى در مقام علم تا خدا را منزه از اوصاف و اطوار خلق نشناسى و او را برتر از حدود ماهیت ندانى و بالاتر از حد توصیف و تصور نپندارى بمعرفت او نرسیده اى و در مقام علم هرگاه از کلیه خلق چشم به پوشى و جز خدا به هیچ کس توجه نکنى نه در عبادت نه در حاجت و همه عالم را در مقابل خدا از نظر بیندازى آنگاه خدا را واقعا شناخته اى عظم الخالق فى انفسهم فصغر مادونه فى اعینهم آنکس که خدا را شناخت از عظمت خدا هر چه غیر خداست همه در نظرش کوچک و ناچیز است و در نتیجه منقطع از خلق شود تا بخالق راه یابد.
کلمه 5 - قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
قلوب العباد الطاهرة مواضع نظر الله سبحانه فمن طهر قلبه نظر الیه .
ترجمه :
دلهاى پاک بندگان خدا محل نظر و عنایت خداست پس هر کس دل را پاک از هوا کرد خدا به او نظر افکند.
شرح :
یعنى عنایت خاص ازلى حق و توجه مخصوص حضرت احدیت به دلهائى است که پاک از هوا و منقطع از غیر خدا باشد و بت هائى که هواى نفس مى تراشد همه را بشکند و دل را پاک از توجه به عالم آفل باطل الذات کند و خلیل وار ((لااحب الافلین )). گوید.
آن شایسته نظر خاص خداست و چنانکه حضرت - علیه السلام - فرمود کل ما شغلک عن الله فهو صنمک هر چه از خدا باز دارد تو را آن بت است و بت رجس ‍ و پلید است فاجتنبوا الرجس من الاوثان )) پس دلهائى که از صفات حیوانى و شیطانى منزه و طاهر از لوث خود بینى شد و از هر چه غیر رضاى اوست پاک گردید و به کلى شوق و عشق و انس و طاعت و محبتش خالص للله و مختص به آن محبوب و معشوق مطلق شد چنان پاک دلها لایق نظر و توجه خداست و التفات و عنایت خاص ‍ حضرت احدیت .
و خلاصه هر دل که از مقام تجلیه و تخلیه به مقام فنا در حق رسید و در مقام تجلیه شرع الهى را که حضرت در کلمه دیگر فرمود الشریعة ریاضة النفس امتثال کرد ((واجب را عمل کرد و حرام را ترک )) و در مقام تخلیه از صفات رذیله کبر و غرور و بخل و حسد و کینه و عجب و خود بینى منزه گشت و در مقام تخلیه متصف به صفات ملکوتى و متخلق به اخلاق الله گردید و در مقام فناء افعال و اوصاف و ذوات ممکنات را در افعال و صفات و ذات حق فانى و هالک یافت و معنى کل شیئى هالک الا وجهه . را شهود کرد، آن دل پاک از ماسوالله و به مقام مشاهده خدا نائل گردد آرى لازمه نظر خدا به بنده عارف فنا و استغراق عارف در شهود خداست رزقناالله و ایاکم .
کلمه 6 - قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
ما وحدد من کیفه ، و لا حقیقه اصاب من مثله ، و لا ایاه عنى من شبهه ، ولا صمده من اشار الیه و توهمه .
ترجمه :
حقیقت توحید را نیافته آنکه بر خدا مثل و مانندى قایل شود یا خدا را به چیزى شبیه داند، و غنى نامحدود ندانسته هر که او را به اشاره حسى یا عقلى محدود سازد.
شرح :
یعنى عارف به توحید خدا چنانکه در کلمه سابق بیان شد خدا را نامنتاهى و فوق نامتناهى داند و عقل و فکر و اندیشه محدود خود را از فهم کنه ذات نامحدود او معزول و عاجز شناسد و از اشاره و کم و کیف و حد و مثل و شبه و مانند آن ذات بى مثل و مانند را منزله داند زیرا.
آنچه پیش تو غیره از آن ره نیست
غایت فهم تو است الله نیست
ما عرفناک حق معرفتک
میسراید زبان وحى سرا
خود ندیدستش و نخواهد دید
چشم حق بین سر ما اوحى
یعنى آنکس که عقل اول است و رسول خاتم و صاحب مقام ثم دنى فتدلى فکان قاب قوسین او ادنى که اعلاترین رتبه ممکناتست در مقام معرفت خدا اظهار عجز کرده و ما عرفناک حق معرفتک میسراید و سبحانک لا احصى ثناء علیک در دعا مى گوید پس کلیه موجودات از ملائکه مهین گرفته تا سایرین همه از معرفت بکنه ذات احدیت معزول و محرومند اما تمام موجودات هم داراى مرتبه از معرفت خدا خواهند بود و باید یا به نظر در وجود یا به فکر و نظر در آیات آفاقى و انفسى مقام معرفت خود را هر چه به توانند تکمیل کنند که درجات بهشتى ((هر بهشتى )) تابع درجات معرفت است .
کلمه 7 - قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
فى توحید الله لیس فى الاشیاء بوالج و الا عنها بخارج .
ترجمه :
نه خدا در اشیاء داخل است و نه از آنها خارج .
شرح :
یعنى ذات یکتا و یگانه خدا با آنکه با تمام موجودات و مقوم کلیه حقایق وجودیه است داخل در عالم است و خارج از عالم ، از چیزى بطور مباینت خارج نیست و در چیزى به نحو حلول داخل نیست . به عبارت دیگر خدا در حدود و ماهیات اشیاء نیست و از وجود و حیث نوارنیت که تجلى فعلى اوست با تمام موجوداتست و هو معکم اینماکنتم . چون ذات بحت بسیط تعین و حد و و ماهیت نمى گنجد و مقوم تمام موجوداتست و محیط به کلیه وجودات و در هر مکن آن لامکانى حاضر و از کلیه امکنه خارج است .
کلمه 8 - قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
الاخلاص عبادة المقربین .
ترجمه :
اخلاص در عمل عبادت بندگان مقرب خداست .
شرح :
یعنى اخلاص در عبادت که هیچ شائبه شرک و ریا در او نباشد و در او هواى نفس هیچ مداخله نکند و جز رضا و خوشندى حق در آن عمل هیچ منظورى نداشته باشد انما نطعمکم لوجه الله صرف باشد آن عبادت بندگان خاص و مخصوص مقربان درگاه الهى است که آن مشتاقان حق در عمل شان شوق بهشت و خوق دوزخ هم مداخله ندارد و تنها نظرشان در کار به میل و رضاى معشوق است مانند على - علیه السلام - و خاصان شیعیان که میل آنها فانى در میل خداست و ما یشاون الاان یشاء الله .
جز به میل حق نجنبد میل من
نیست جز عشق احد سر خیل من
و این مقام اخلاق که در اول خطبه حضرت فرمود کمال توحید اخلاص است لازمه توحید خاص الخاص و معرفت اولیاء خداست که غیر خدا را عدم انگاشتند.
آتشى از عشق بر افروختند
پخته و خام دو جهان سوختند
کلمه 9 - قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
الاخلاص اعلى الایمان .
ترجمه :
اخلاص بلند پایه ترین مقام ایمان است .
شرح :
یعنى ایمان : بخدا را مراتبى بسیار است تابع معرفت و چون معرفت و توحید کامل گردد انسان به مقام اخلاص در علم و عمل نائل شود بنابراین عالى تربن ربته ایمان و معرفت اخلاص خواهد بود و اخلاص تا آنجا رسد که غیر خدا موجود حقیقى نبیند و در آنحال شرک و ریا در کارش ابدا تصور نشود.
کلمه 10 - قال امیرالمؤ منین علیه السلام :
السعید من اخلص الطاعة .
ترجمه :
سعادتمند آن کس است که طاعت خدا را خالص براى خدا بجاى آورد.
شرح :
سعادت حقیقى آنست که مطلوب انسان از طاعت خدا خود حق و شهود جمال الهى باشد و چنانکه در کلام حضرت - علیه السلام - لکن وجدتک اهلا للعبادة عشق خدا موجب عیادتش گردد نه عشق بهشت یا خوف دوزخ یا اغراق دیگر، پس ‍ انسان به سعادت آنگه رسد که مطلوبش و معشوقش شهود جمال آن حسن آفرین است .

کلیله و دمنه

 

 

عنوان کتاب : کلیله و دمنه

نویسنده : ابوالمعالی نصرالله منشی

کلیله و دمنه

.......................................................

تا جهان بود ، از سر آدم فراز

کس نبود از راه دانش بی نیاز

مردمان بخرد اندر هر زمان

راه دانش را بهر گونه زبان

گرد کردند و وگرامی داشتند

تا بسنگ اندر همی بنگاشتند

دانش اندر دل چراغ روشنست

وزهمه بد بر تن تو جوشنست

 

و آن کس که در سایه رایت علما آرام گیرد تا بآفتاب کشف نزدیک افتد بمجرد معرفت آن شکوه و مهابت در ضمیر او پیدا آید که اوهام نهایت آن را در نتواند یافت و خواطر به کنه آن نتواند رسید . قوله تعالی :انما یخشی الله من عباده العلماء.بحکم این مقدمات روشن می گردد که دین بی ملک ضایع است و ملک بی دین باطل ، و خدای می گوید ، تقدست اسماوه و عمت نعماوه: لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس.نظم این آیت پیش از استنباط و رویت چون متباعدی می نماید ، که کتاب و ترازو و آهن به یکدیگر تناسب بیشتری ندارند ، اما پس از تامل غبار شبهت و حجاب ریبت برخیزد و معلوم گجردد که این الفاظ به یکدیگر هرچه متناسب تر است و هر کلمتی رااعجازی هر چه ظاهر تر ، چه بیان شرایع بکتاب تواند بود و ، تقدیم ابواب عدل و انصاف بترازو و حساب و ، تنفیذ این معانی بشمشیر.و چون مقرر گشت که مصالح دین بی شکوه پادشاهان اسلام نامرعی است ، و نشاندن آتش فتنه بی مهابت شمشیر آبدار متعذر ، فرضیت طاعت ملوک را ، که فواید دین و دنیا بدان باز بسته است ، هم شناخته شود ، و روشن گردد که هر که دین او پاکتر و عقیدت او صافی تر در بزرگ داشت جانب ملوک و تعظیم فرمانهای پادشاهان مبالغت زیادت واجب شمرد ، و هوا و طاعت و اخلاص و مناصحت ایشان را از ارکان دین پندارد ، و ظاهر و باطن در خدمت ایشان برابر دارد ؛ و بی تردد بباید دانست که اگر کسی امام اعظم را خلافی اندیشد و اندک و بسیار خیانتی روا دارد که خلل آن به اطراف ولایت و نواحی مملکت او بازگردد در دنیا مذموم باشد و بآخرت ماخوذ ، چه مضرت آن هم به احکام شریعت پیوندد و هم خواص و عوام امت در رنج و مشقت افتند.

این قدر از فضایل ملک که تالی دین است تقریر افتاد ، اکنون شمتی از محاسن عدل که پادشاهان را ثمین تر حلیتی و نفیس تر موهبتی است یاد کرده شود ، و دران هم جانب ایجاز و اختصار را برعایت رسانیده آید بعون الله و تیسیره.قال تعالی :یاد داود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق . داوود را ، صلی الله علیه ، با منقبت نبوت بدین ارشاد و هدایت مخصوص گردانید ، نه به رآنکه در سیرت انبیا جز نیکوکاری صورت بندد ، اما طراوت خلافت بجمال انصاف و معدلت متعلق است . و در قصص خوانده آمده است که یکی از منکران نبوت صاحب شریعت این آیت بشنود که : ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی ، یعظکم لعلکم تذکرون ، متحیر گشت و گفت :تمامی آنچه در دنیا برای آبادانی عالم بکار شود و اوساط مردمان را در سیاست ذات و خانه و تبع خویش بدان احتیاج افتد ، مثلا نفاذ کار دهقان هم بی ارزان ممکن نگردد ، در این آیت بیامده است ، و کدام اعجاز ازین فراتر ، که اگر مخلوق خواستی که این معانی در عبارت آرد بسی کاغذ مستغرق گشتی و حق سخن بر این جمله گزارده نشدی ؛ در حال ایمان آورد و در دین منزلت شریف یافت . و واضح فرمان که بر ملازمت سه خصلت پسندیده مقصور است و نهی که بر مجانبت از سه فعل نکوهیده مشتمل پوشیده نماند و بتقریر و ایضاح آن حاجت نباشد . و در ترجمه سخنان اردشیر بابک ، خفف الله عنه آورده اند که :لاملک بالرجال ، و لارجال الا بالمال ، و لامال الا بالعماره ، و لا عماره الا بالعدل والسیاسة ، معنی چنان باشد که :ملک بی مرد مضبوط نماند ، و مرد بی مال قائم نگردد ، و مال بدست نیاید ، و عمارت بی عدل سیاست ممکن نشود . و بر حسب این سخن می توان شناخت که آلت جهان گیری مالست و کیمیای مال عدل و سیاست است . و فایأه در تخصیص عدل و سیاست ، و ترجیح آن بر دیگر اخلاق ملوک ، آنست که ابواب مکارم و انواع عواطق را بی شک نهایتی است ، و رسیدن آن بخاص و عام تعذر ظاهر دارد ، ولکن منافع این دو خصلت کافه مردمان را شامل گردد ، و دور و نزدیک جهان را ازان نصیب باشد ، چه عمارت نواحی ، و مزید ارتفاعات و تواتر دخلها ، و احیای موات ، و ترفیه درویشان ، و تمهید اسباب معیشت و کسب ارباب حرفت ، و امثال و اخوات آن ، بعدل متعلق است ، و امن راهها ، و قمع مفسدان . و ضبط مسالک ، و حفظ ممالک ، و زجر متعدیان ، بسیاست منوط ، و هیچیز بقای عالم را از این دو باب قوی تر نیست . و نیز کدام نکوکاری را این منزلت تواند بود که مصلحان آسوده باشند و مفسدان مالیده ؟ و هر گاه که این دو طرف بواجبی رعایت کرده آید کمال کامگاری حاصل آید ، و دلهای خاص و عام و لشکری و رعیت برقاعده هوا ولاقرار گیرد ، و دوست و دشمن در ربقه طاعت و خدمت جمع شوند و نه در ضمیر ضعیفان آزاری صورت بندد ، و نه گردن کشان را مجال تمرد ماند ، و ذکر آن در آفاق سایر شود ، و کسوت پادشاهی مطرز گردد ، و رهینه دوام در ضمن این بدست آید . این کلمتی چند موجز از خصایص ملک و دولت ، و محاسن عدل و سیاست ، تقریر افتد ، اکنون روی بدگر اغراض آورده شود ، والله الموفق لاتمامه ، بمنه وسعة جوده.

و سپاس و حمد و ثنا و شکر مر خدای را ، عز اسمه ، که خطه اسلام را و واسطه عالم را بجمال عدل و رحمت وکمال و هیبت و سیاست خداود عالم سلطان اعظم مالک رقاب الامم ملک الاسلام ظهیر الامام مجیرالانام بمین الدوله وامین الملة و شرف الامة ملک بلاد الله سلطان عبادالله مدیل اولیاءالله مذیل اعداءالله مولی ملوک العرب و العجم فخرالسلاطین فی العالم علاءالدنیا و الدین قاهرالملوک و السلاطین الصادع بامرالله القائم بحجة الله معز الاسلام و المسلمین قامع الکفره و الملحدین کهف الثقلین ظل الله فی الخافقین الموید علی الاعداء المنصور من السماء شهاب سماءالخلافة نصاب العدل و الرافة باسط الامن فی الارضین ...ابی منصور سبکتکین عضدالله امیرالمومنین اعزالله انصاره و ضاعف اقتداره آراسته گردانیده است و جناح احسان و انعام او بر عالم و عالمیان گسترده و نوبت جهانداری بحکم استحقاق ، هم از وجه ارث و هم از طریق اکتساب ، بدو رسانیده و خلایق اقالیم را در کنف حمایت و رعایت او آورده و ضعفای امت و ملت را در سایه عدل و سامه رافت و آرام داده و عنان کامگاری ، و زمان شهریاری به ایالت و سیاست او تفویض کرده و عزایم پادشاهانه را به امداد فتح مبین و تواتر نصر عزیز موید گردانیده ، تا بهر طرف که حرکتی فرماید ظفر و نصرت لو او رایت او را استقبال و تلقی واجب بینند و ماثر ملکانه که در عنفوان جوانی و مطلع عمر از جهت کسب ممالک بجای آورده ست امروز قدوه ملوک دنیا و دستور پادشاهان گیتی شده است .

ای بیک حمله گرفته ملک عالم در کنار

آفتاب خسروانی سایه پروردگار

و براثر اگر دیو فتنه در سر آل بوحلیم جای گرفت تا پای از حد بندگی بیرون نهادند در تدارک کار ایشان رسوم لشکرکشی و آداب سپاه آرائی از نوعی تقدیم فرمود که روزنامه سعادت باسم و صیت آن مورخ گشت ، و کارنامه دولت بذکر محاسن آن جمال گرفت

و بدین دو فتح با نام که بفضل ایزد تعالی و فر دولت قاهره ، لازالت ثابتة الاوتاد . راسیة الاطواد ، تیسیر پذیرفت ، نظام کارهای حضرت و ناحیت بقرار معهود و رسم مالوف باز رفت ، و برقاعده درست و سنن راست اطراد و استمرار یافت و تمامی مفسدان اطراف دم درکشیدند و سر بخط آوردند ، و دلهای خواص و عوام و لکشری و رعیت برطاعت و عبودیت بیارامید ، و نفاذ اوامر پادشاهانه از همه وجوه حاصل آمد ، و حشمت ملک و هیبت پادشاهی در ضمایر دوستان و دشمنان قرار گرفت ، و ذکر آن در آفاق و اقطار عالم شایع و مبسوط گشت . و اگر در تقریر محاسن نوبت این پادشاه دین دار و شهریار کامگار -که در ملک مخلد باد و بر دشمن مظفر-خوضی وشرعی رود ، و فضایل ذات بزرگ و مناقب خاندان مبارک شاهنشاهی را شرحی و بسطی داده شود ، غرض از ترجمه این کتاب فایت گردد ، و من بنده را خود این محل از کجا تواند بود که ثنای دولت قاهره گویم ؟ که

                  

ادامه ......

Mojtaba-sabaa.blogsky.com